خلاصه داستان: ویولنیست سیدنی ولز هنگام پنج سالگی به طور تصادفی توسط خواهرش هلن کور شد. او به پیوند قرنیه تسلیم می شود و ضمن بهبودی از این عملیات ، می فهمد که در حال دیدن مردگان است.
خلاصه داستان: مردی به ساحل بت پرستی کودکی خود باز می گردد تا با پسرش گشت و گذار کند. هنگامی که او توسط گروهی از افراد محلی تحقیر می شود ، این مرد به درگیری کشیده می شود که برخاست و او را به سمت شکستن خود سوق می دهد.
خلاصه داستان: یک زن و شوهر غرق شده با فضل روی سرشان باید با فرزندشان در حال فرار باشند تا از کارفرمای سابق خود جلوگیری کنند ، واحدی از سایه های سایه ای که برای کشتن آنها فرستاده شده است.