خلاصه داستان: رانا صالبی یک زن میانسال و معاون بانکی است. در روز تولد هودا ، تنها کودک رانا که اکنون هفده سال دارد ، یک اتفاق غیر منتظره رخ می دهد که رانا را درگیر می کند و او را در یک مسیر تصمیم گیری قرار می دهد.
خلاصه داستان: در بازار عبدولامید با فائزه ملاقات می کند و عاشق او می شود. آنها ازدواج می کنند و زندگی خود را آغاز می کنند. اما پس از مدتی ، فائزه از خانواده عبداللامید در استان سیستان و بلوچستان آگاه می شود و آنها غیرقانونی هستند ...
خلاصه داستان: داستانی کوتاه «همدرد»، داستان خواهر و برادری است که برای عمل جراحی مادرشان به پولی که در بانک پس انداز کردهاند احتیاج دارند اما بانک در ظاهر ورشکست شده است...
خلاصه داستان: نوجوانی جملاتی سحرآمیز را به کار می برد تا زمان را به عقب برگرداند اما این ذکر زمانی که خود را از برجی به پایین پرت می کند دیگر جواب نمی دهد و او می میرد...